باید بخوابه این، گرد و غبار کور
تا من ببینمت، ای بغض بی عبور
پاشو برادرم، بی تو کجابرم؟!
من وصله ی توام، از تو جدا برم؟
ابرای لب به لب، بغضامو می برن
بالای نیزها، دنیامو می برن...
رو نیزه،سان ببین،از لشگرت حسین
خالی شده چرا؟! دور و برت حسین
چندتا زن غریب، با صورتای زرد
گوشای پاره و، گوشواره های درد
رو ناقه های سرخ، آتشفشان شدم
باسیل غصه ها، من امتحان شدم
من پاشدم روپام، با کوه غصه هام
آسون نبود داداش، زینب شدن برام
زینب شدم داداش، یا یک صدای سُرخ
تا موندنی بشه، این ماجرای سُرخ
چند قرنه کاروان، با من مسافره
فریاد تو منم، از عمق حنجره
من شمع بی زوال، من خواهر تو ام
سردار بی سپاه، من لشگر تو ام

